مصاحبه و گفتگو با زهرا احسانی رتبه 9 رشته تجربی قسمت دوم
مصاحبه و گفتگو با زهرا احسانی رتبه 9 رشته تجربی کنکور ۹۰
نقش برنامهی راهبردی در این تعادل چهقدر بود؟ دفتر برنامهریزی چه کمکی به این تعادل میکرد؟
از تابستان سال چهارم متوجه شدم که امکان ندارد بتوانم اینهمه درس را بدون برنامه بخوانم و چه خوب است که این برنامه، منطبق با برنامهای است که خیلیها قبلاً از آن استفاده کرده و نتیجه گرفتهاند. به همین دلیل دفتر برنامهریزی را منطبق با برنامهی راهبردی جلو بردم. وقتی ساعات را جمع میزدم متوجه میشدم که چه درسهایی را بیشتر خواندهام و در آزمون نتیجه گرفتهام یا نه. من تا روز قبل از کنکور دفتر برنامهریزی را پر کردم. پر کردن آن، باعث شد ساعت مطالعهام از 20 ساعت به 70 ساعت افزایش پیدا کند.
چهقدر به کتاب درسی مقید بودی؟
در درسهایی مانند زیست، شیمی و درسهای عمومی، اولویتم با کتاب درسی بود؛ ولی در درسهایی مثل ریاضی و فیزیک ترجیح میدادم جزوهی دبیرم را بخوانم. همچنین از کتابهای 30 سال کنکور تست میزدم. برای بخشهای حفظکردنی درس فیزیک به کتاب مراجعه میکردم. در آزمونهای کانون گاهی سؤالاتی از تمرینات کتاب درسی مطرح میشد که ممکن بود اشتباه جواب داده باشم. همین سؤالات بود که باعث شد از کتاب درسی هم استفاده کنم.
چهقدر نقش مدرسهات مهم بود؟
مدرسهی ما بهترین دبیرهای آمل را داشت. بچههای زرنگ شهر، جو رقابتی خوبی ایجاد کرده بودند. در مدرسه همدیگر را به درس خواندن تشویق میکردیم. حتی دبیرانمان شنبههای بعد از آزمون، درصدهایمان را میپرسیدند. این موضوع به خصوص برای دبیر زیستمان آنقدر مهم بود که حتی گاهی سؤالات را با هم ارزیابی میکردیم. وقتی رتبهام بالا میشد، بچهها خیلی روحیه و امید میدادند.
سال گذشته، همین زمان را به یاد بیاور. به هر حال وسط راه است و مقداری خستگی سراغ همه آمده است. به این بچهها چه پیشنهادی داری؟
به نظرم کسانی جلو میافتند که از نیمسال دوم، خوب شروع کنند. در این دوران، خیلیها درس را رها میکنند و بعد از عید، دوباره شروع میکنند. به هر حال خستگی هست ولی باید از این خستگیها به نحو احسن استفاده کرد. پس، نیمسال اول را چه خوب بوده باشیم و چه نباشیم، باید شروع کنیم. نیمهی دوم شروعی مهمتر است و تا آخر باید ادامه بدهیم.
از تأثیر دوران جمعبندی بگو.
هنر آزمون دادن خیلی مهم است. وقتی یک آزمون را برای خودت شبیهسازی میکنی تمرینی است برای کنکور. من قبل از سال چهارم فکر میکردم روز کنکور، روز پراسترسی است. سر امتحان سادهی مدرسه خیلی استرس داشتم؛ ولی تمرین آدم را میسازد. من حتی کتاب زرد اختصاصی رشتهی ریاضی را کار میکردم.
از نقش پدر و مادرت بگو.
باید بگویم خیلی اذیتشان کردم. کلاً کسی در خانه حرف نمیزد و سکوت مطلق بود. خواهرم راهنمایی بود و مجبور بود صدای تلویزیون را خیلی کم کند. همه همراهی کردند؛ مخصوصاً زمانی که آزمونم را خوب نمیدادم. مادرم از مجلهی آزمون، مشاورهها را پیدا میکرد و میگفت: «این آزمون نتیجهات بد نیست و تو خودت این احساس را داری.» از من انتظار رتبه نداشتند و میگفتند تلاشت برای ما مهم است. فشاری از طرف آنها نبود. حتی آزمونم را مادرم تصحیح میکرد و موقع خواندن پاسخ تشریحی در کنارم بود. دلیل اشتباهم را میپرسید و برایش توضیح میدادم. به من در تشکیل کلاسور ارزیابی واقعاً کمک کرد. پدرم هم منتظر بود بگویم که چه کتابی را نیاز دارم. روزهای آزمون مرا میبرد و میآورد. میگفت به رشته و دانشگاهم فکر کنم نه رتبهام. جو آرامشبخشی بود.
با این شرایطی که گفتی فکر کنم کار پدرت هم کار کمی نبود. پیدا کردن همهی کتابها؟
بله؛ حتی در دوران جمعبندی کتابی را پیدا نکردیم و برای تهیهی آن مجبور شدند به تهران بروند.
از نقش خانم انصاری مسئول کانون شهر چمستان برایمان بگو.
واقعاً زحمت کشیدند. حتی بعضی اوقات کارنامهام را به آقای قلمچی نشان میدادند و اگر کتابی معرفی میکردند خانم انصاری آن را برایم میگرفتند.
فاصلهی چمستان تا آمل، 30 کیلومتر است. تو چند سال در این مسیر 30- 40 دقیقهای رفتوآمد داشتی؟
چمستان خیلی ناشناخته است. بچههای کانونی دانشگاه، از من میپرسیدند که چمستان اصلاً کجاست. فکر میکردند نزدیک یزد است! من از شهر چمستان و روستای جوربند هستم. سطح فرهنگ و سواد روستایمان بالاست. پزشک و مهندس زیادی در روستا داریم و رتبهی خوب آوردن، اصلاً عجیب نبود. از دبیرستان وارد فرزانگان آمل شدم. اول دبیرستان برایم خیلی سخت بود که صبح خیلی زود که بقیهی دوستانم خواب بودند مدرسه بروم و حدود 2 ساعت وقتم را در رفتوآمد بگذرانم. بعد برایم عادی شد.
تو زهرا احسانی را سختکوش میدانی یا باهوش؟
بیشتر سختکوش ولی درصدی از هوش یا استعداد هم لازم است. هوش بهتنهایی آدم را به جایی نمیرساند.